Monday, May 21, 2012

ملوان زبل

سام ده ماهه است.

هنوز از كل فرايند غذا خوردن خوشش نمى آيد. اگر دهانش را براى خوردن چيزى قرار باشد باز كند، براى ليمو ترش است، ماست ده درصد چربى، ليمو عمانى، و اسفناج

مفهوم در را فهميده. اگر من يا بابا را پيدا نكند و درى بسته باشد پشت در ميرود و تلاش ميكند در را باز كند، مخصوصا در دستشويى

وقتى جوراب يا شلوارش را براى پوشاندن آماده ميكنم خودش پايش را جلو مى آورد

همچنان به صداى جيغ يا هر صداى بلندى از طرف بچه ها بغض ميكند. قرار است به پيشنهاد بابا كنسرتى از دريا دادور برايش بگذاريم تا به صداى سوپرانو عادت كند

از مبل و ميز و دست و پاى من و بابا با چنگ و دندان ميگيرد و بالا ميرود، مخصوصا وقتى من در آشپزخانه مشغول باشم

وقتى خيلى احساساتى ميشود دهانش را باز ميكند و شبه ماچى مملو از تف به صورتمان ميچسباند، ولى اگر با ذوق و شوق درخواست تكرار اين ابراز احساسات را كنيم، با قيافه اى چنان جدى نگاه ميكند انگار به زبان بى زبانى بگويد بسه ديگه همون يكى كافى بود